مرتضی آذرنوش/ مردی برای تمام فصول در صنعت دارو
به گزارش دوشنبه های دارویی، درگاه خبری/ تحلیلی فنسالاران صنعت داروی کشور، گفتوگوی تفصیلی با دکتر مرتضی آذرنوش ترتیب داده است که خواندنی و ارزشمند است. لطف و همراهی «دکتر علی ارم» همکار فرهیخته داروساز ارزش این گفتوگو را دو چندان کرده است.
نکته جالب و قابل ذکر، تجلیل و قدردانی از این چهره پیشکسوت و شخصیت برجسته صنعت داروی کشور در نخستین مراسم چهره سال دارویی در همایش «دوشنبههای دارویی» در اسفند ۱۴۰۱ و تواضع بیمثال ایشان است.
مرتضی آذرنوش، خودش شناسنامه و سند بخشی مهم از صنعت داروی کشور بهحساب میآید. یکی از چهرههای ماندگار عرصه دارویی کشور است که به نوبهی خود، نقشی مهم در شکلگیری نظام دارویی ایران بعد از انقلاب داشته است.
دکتر مرتضی آذرنوش سوابق مدیریتی فراوانی در عرصه صنعت دارویی دارد؛ که از جمله میتوان به سمتهای ذیل اشاره کرد؛ مشاور وزیر بهداشت، معاون دارویی سازمان صنایع ملی، سرپرست انستیتو پاستور، مدیرعامل در تیپیکو، داروپخش، جابرابن حیان، اسوه، مداوا، مدیر گروه دارویی شفایاب و…
قبل از انقلاب، سه گروه در صنعت دارو فعالیت داشتند
متولد سال ۱۳۳۰ هستم، تا کلاس یازدهم در دبیرستان ناصرخسرو -انتهای کوچه ایران- درس خواندم و رشته داروسازی را هم در دانشکده داروسازی تبریز گذرانده ام.
حدود ۵۴ سال پیش در سال ۱۳۴۸ که کنکور بهصورت سراسری برگزار میشد، در کنکور شرکت کردم در آن سال هر داوطلب نهایتاً باید ۵ رشته را انتخاب میکرد و در هر رشتهای که نمرهای بیشتر به دست می آورد قبول می شد.
من داروسازی دانشگاه تبریز را انتخاب کرده بودم و قبول شدم.
اگر میخواستم رشته پزشکی یا دندانپزشکی یا داروسازی دانشگاه تهران را هم بروم، تفاوتی نداشت، چون بهراحتی در هر کدام از رشته ها می توانستم قبول شوم.
در سال1348 حدود ۴۸ هزار نفر در کل کشور و در تمامی رشتهها در کنکور شرکت کرده بودند که از این تعداد ۶ هزار نفر قبول و ۸۰ نفر هم در رشته داروسازی پذیرفته شدند. من، نفر سوم بودم.
درباره صنعت دارویی ایران قبل از انقلاب هم باید بگویم، آن روزها این صنعت به سه گروه تقسیم میشد؛ گروه اول شرکتهای “پیور ملی” بودند؛ یعنی شرکتهایی که محصولات و داروهایی کاملا ایرانی تولید میکردند و در راس آنها، کارخانه دکتر عبیدی و لابراتوارهای شفا قرار داشتند.این شرکتها با وجود اینکه بسیار زحمت میکشیدند ولی داروهایی با کیفیت پایین تولید میکردند و از نظر مکانی هم در جای مناسبی قرار نداشتند.
گروه دوم، شرکتهای ایرانی بودند که به شرکتهای خارجی وصل -تحت لیسانس- شده بودند؛ مانند داروپخش که با شرکتهای گلاکسو انگلستان، شیرینگ آمریکا و MSD و … و شرکت “تولید دارو” هم با شرکتهای مکستون آمریکا، فیلیپس دوفار هلند و Boehringer Ingelheim انگلستان و…کار میکردند.
گروه سوم هم شرکتها و کمپانیهای بزرگ خارجی بودند مانند بایر، اسکوئیب، شیرینگ، مرک، فایزر و …که با استفاده از وامهایی که از بانکهای ایرانی دریافت می کردند، سرمایهگذاری و اقدام به تاسیس کارخانه کردند؛ ؛ این شرکتها از سود کارخانه، وامها را پرداخت میکردند. ولی با این وجود، داروهایی ساده مانند انواع مسکنها، آنتیبیوتیکها و شربت سینه و … را در ایران تولید میکردند و در کنار تاسیس کارخانه، یک شرکت بازرگانی هم ثبت کرده بودند و داروهای پیچیدهتر را هم وارد میکردند.
پایهگذاران صنعت دارو در بعد از انقلاب
خانوادهی مذهبی، اعتقادات مذهبی را هم رشد میدهد، ولی از نظر سیاسی و جریانهای انقلابی آن روزها -حقیقتاً- قدرت درک عمیق سیاسی نبود و من هم خیلی درگیر این موضوعات نبودم.
اغلب جامعه دانشجویی هم چندان در حال و هوای انقلاب و جریانات سیاسی نبودند. عده کمی هم نماز میخواندند و هم از نظر سیاسی فاعلانهتر عمل میکردند و آنها هم دقیقاً همان کسانی بودند که اعتراضها و اعتصابات دانشگاه را رهبری میکردند مانند دکتر واصفی که در مباحث مذهبی یک سر و گردن از همه ما بالاتر بود.
من در ابتدای ورود به دانشگاه خودم را درگیر جریانهای سیاسی نمیکردم، ولی کمکم و بعد از آشنایی با افرادی چون دکتر واصفی وارد این جریانات هم شدم.
خرداد سال ۱۳۵۴ و دقیقاً موقع امتحانات پایانی بود که بعد از آن امتحانات، من فارغالتحصیل میشدم، دانشجویان هم اعتصاب کرده و امتحانات را تحریم کرده بودند.
من هم با وجود اینکه بلافاصله بعد از امتحانات، قرار بود در تیر ماه همان سال، به خدمت سربازی بروم، تصمیم گرفتم مثل بقیه دانشجویان وارد اعتصاب شده و در آزمون شرکت نکنم و همین هم شد! (میخندد) بهخاطر همین داستان ساده، ۶ ماه از همه چیز عقب افتادم این در حالی بود که ملاحظه سالها درس خواندن و فقر و سایر موضوعات را نکردم!
شغلی نداشتم (ویزیتوری میکردم، خواهم گفت) و این موضوع برای یک داروساز که بهوفور و مثل ریگ کار برایش فراهم بود و مهمتر از آن، میتوانست با حقوق زیاد و پُز دکتری، یک زندگی راحت را انتخاب کند، کاملاً در منافات بود، اما اعتصاب تصمیمی جمعی بود که من باید پای آن میایستادم.
با دکتر احمد شیبانی هماتاق بودم و دوستان و معاشرانم کسانی چون دکتر محمدحسن واصفی، دکتر عاصف یعقوبی، دکتر سیدمهدی موسوی، دکتر پوروزیری و دکتر محمود نجفی عرب بودند. این افراد بیشک کسانی بودند که بعد از انقلاب هم پایه صنعت داروسازی ایران را شکل دادند.
فاصله کوتاه دو صنعت؛ از دنیای فوتبال میگذشتم تا اینکه…
من علاقه زیادی به فوتبال داشتم تا ۱۸ سالگی در تیم ۴۰۰ دستگاه تهران که مهد فوتبال تهران و ایران بود، بازی میکردم، با “هادی نراقی” (بازیکن سرشناس آن دوره تیم تاج؛ استقلال فعلی) همبازی بودم؛ بعد وارد دانشگاه شدم.
داستان علاقه من به فوتبال در دانشگاه هم ادامه داشت؛ در تبریز آن روزگار سه تیم فوتبال تراکتورسازی، ماشینسازی و تیم دانشگاه تبریز وجود داشت؛ من هم همان سال اول وارد تیم اصلی دانشگاه شدم و سالهای ۵ و ۶ دانشگاه، کاپیتان تیممان بودم.
تیم دانشگاه هم بازیکنان خوبی داشت؛ دروازهبان اول تراکتور، کاپیتان ماشینسازی و رضا دهقان بازیکن سپاهان و … جزو تیم دانشگاه ما بودند. با وجود اینکه خیلی سرحال و آماده بودم، ولی انگار تقدیر نبود که فوتبالیست شوم!
محمد بیاتی دروازهبان سابق تیم ملی که دورههای مربیگری را در انگلستان گذرانده مربی ماشینسازی شده بود.
روزی که تیم دانشگاه با تیم ماشینسازی بازی داشت و من میتوانستم در آن بازی خودم را نشان دهم و بهراحتی عضو تیم ماشینسازی شوم، در ۲ دقیقه ابتدایی بازی از ناحیه کتف شدیداً آسیب دیدم و به بیمارستان منتقل شدم و تا مدتها نتوانستم بازی کنم! سخت بود اما پیش خودم برای اولین بار فکر کردم که باید با دنیای فوتبال خداحافظی کنم!
وقتی رفتم سربازی، در دوران سربازی هم بهعضویت تیم نیروی دریایی در آمدم و حتی در مسابقات کشوری نیروی دریایی هم مقام دوم را کسب کردیم و …؛ و سرانجام روز موعود فرا رسید و تصمیم گرفتم کفشهای فوتبال را در اوج داستان جوانی بیاویزم.
✔️برگردیم سر خط!
بهخاطر جریان اعتصاب دانشجویان دانشگاه تبریز بهجای تیرماه، دیماه به سربازی رفتم. یک ماه آموزشی را بههمراه دکتر واصفی و ۱۳ نفر دیگر که همگی داروساز و پزشک بودیم در مرکز آموزش پزشکی جمشیدآباد- انتهای خیابان دکتر فاطمی- گذراندیم و بعد از تقسیمبندی بهعنوان ستوان یکم نیروی دریایی بوشهر ادامه خدمت سربازی را گذراندم.
جوانسال، مدیرعامل «اسوه» و «جابرابن حیان» و جامپ تا معاونت غذاودارو
رفتن من به سربازی و بازگشت از آن، خودش با یک تبلور شخصیتی همراه بود. انگار مرزی از مردانگی و مسئولیتپذیری را طی میکردم. سال ۱۳۵۶ مسئول فنی یک داروخانه شدم. البته من قبلها، در کنار درس خواندن، ویزیتوری هم کرده بودم و با نظام Promation و ویزیت، آشنایی خیلی خوب داشتم؛ مثلاً خیلی دقیق و منظم ابتدا سراغ انبار میرفتم و موجودی داروها را میگرفتم و بعد از آن سراغ داروخانهها میرفتم و از آنجا آمار تهیه می کردم؛ بهطور کلی ارتباطی زنده با سیستم پخش و داروخانه داشتم و آن سابقه، در شروع کار در داروخانه آنهم بهطور رسمی تجربهای مفید برایم شده بود.
بهنظرم ویزیتوری خودش بهتنهایی درس زندگی و جامعهشناسی بود و بهخاطر علاقهای که به ویزیتوری پیدا کرده بودم، چندین دوره آموزشی را هم با مدرسان درجه یک بینالمللی گذرانده بودم. بنابراین حالا و در بیرون از محیط، اشرافی به کارم داده بود. بگذریم.
هر کدام از این موارد حلقههای تجربه بود و منجر به یک اتصال تعیینکننده هم شد.
بهخاطر روحیاتی که داشتم تحت تاثیر مفاهیم انقلابی قرار گرفته بودم، همچنین در انجمن داروسازان (جامعه داروسازان) هم فعالیت میکردم.
سال ۱۳۵۸ در خیابان تولیددارو و در داروخانه یکی از دوستانم کار میکردم. روزی برای تحویل نسخههای بیمه – محل داروخانه ۱۳ آبان کنونی- رفته بودم و در آنجا مرحوم دکتر غرضی را دیدم. ایشان با شناخت قبلی که از من داشت، گفت: شما با این روحیه سازنده و چند وجهی که داری باید در دولت فعالیت داشته باشد و چه و چه و چه…، راستش این نگاه و شکل مشوقانه او مرا بهفکر فرو برد.
اشارهای به مدیران عامل شرکتهای خارجی دارویی داشته باشم؛ بهطورکلی در تمامی شرکتهای خارجی در قبل از انقلاب، مدیرعامل و مدیران مالی همگی خارجی بودند.
این کمپانیها گروههای ویزیت قوی داشتند و تمامی برنامههای شرکتشان بهصورت روتین و برنامهریزی شده بود، مشخص بود که از یک پروتکل ویژه تبعیت کرده و حلقه بسته تشکیل داده بودند.
با عنایت به تصویری که از صنعت داشتم و رخدادهای آن روزها، بیشتر به حرف دکتر غرضی فکر کردم و سرانجام مدتی بعد پیشنهادش را قبول کردم.
از اول دیماه ۱۳۵۸ جذب وزارت بهداری شدم و در حوزه معاونت دارویی با مرحوم دکتر محمود پیشبین مشغول بهکار شدم.
این حرکت، ورود من به وزارت بهداری، سرآغازی بر پذیرش مدیریت در حوزههای دارویی هم شد…
اوایل سال ۱۳۵۹ وزارت بهداری با مرکزیت حوزه معاونت دارویی برای شرکتهای چند ملیتی که مدیران آنها متواری شده بودند، مدیر تعیین میکردند و من بهعنوان مدیرعامل شرکت ایرانمرک –اسوه اکنون- انتخاب شدم.
۲۵ بهمن ۱۳۵۹ بعد از ۸ ماه به اسکوئیب -جابرابن حیان فعلی- رفتم که بهشدت در معرض اعتراضات شدید کارگری، گروههای چپی، چریکهای فدایی خلق، پیکاریها و مجاهدین (منافقین) بود …؛ روزهایی عجیب سپری شد!
بعد به فاصله ۲ ماه در سال ۱۳۶۰ دکتر نیکنژاد به من پیشنهاد داد که بهعنوان معاون دارویی، اداره غذا را همزمان و تا زمان تعیین مدیر اداره کنم.
بدینشکل صبحها از ساعت ۶ دفتر اداره دارو مشغول بهکار میشدم و قبل از اینکه کارمندان سر کار بیایند تمام کارها و کمیسیونها را انجام میدادم و بلافاصله بعد از رتقوفتق امور به سمت اسکوئیب میرفتم.
تا روز اول دیماه ۱۳۶۰ کار به همین روال ادامه پیدا کرد تا اینکه دکتر نیکنژاد از من خواست که به اداره کل دارو بروم.
او گفت: اسکوئیب را رها و اداره غذا را همزمان اداره کنم، چون هر دو در یک ساختمان (فخر رازی) قرار داشتند.
طبقه ۵ مدیرکل غذا و طبقه ۶ مدیرکل دارو، که بهنوعی معاونت دارویی بود؛ و بهجای ۳ ماه، کارمان ۳ سال در آنجا به درازا کشید.
با موافقت دکتر نیکنژاد سرانجام اداره غذا را به خانم محمودی تحویل دادم و خودم در اداره کل بودم و …؛ از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۳۷۲ هم در معاونت دارویی مستقر بودم.
جالب است که در آن روزگار به جوانی ۲۸ ساله اعتماد میکردند و من با سن کم مدیرعامل یک مجموعه بزرگ و بعد هم مسئولیتهایی بزرگتر را پذیرفتم، این روزها…
از سرپرستی انستیتو پاستور تا فراهمسازی زمینههای رشد علمی و پرورش نخبگان
من همیشه فکر میکنم ما را از روز اول از یک درگاه و پشتوانه باورهای دینی وارد سیستم کردند و این شد که قرعه فال مدیریت نسبتاً طولانیمدت به نام ما زده شد.
طبعا در آن سالها کسانی هم بودند که بهخاطر همین روحیات وارد سیستم اداری کشور میشدند، اما احتمالا توان این دوی امدادی را آنچنان که باید نداشتند و بهدلایل مختلف؛ ضعف، عدم کارایی یا موضوعات حرفهای و… خیلی زود کنار گذاشته شدند. ما هر دو شکلاش را دیدیم و مصادیقی هم داشتیم.
من ۳۰ سال در این وادی یکضرب کار کرده و دوام آوردم، که اگر مشکلی بود، قطعاً نمیتوانستم این همه سال مدیر باشم و مسئولیتهایی بر شانهام باشد.
معالوصف من هم تا اواسط سال ۱۳۷۲ در معاونت دارویی بودم و بعد از آن به انستیتو پاستور رفتم.
سال ۱۳۷۸ که دکتر فرهادی، وزیر بهداشت شد؛ به درخواست و اصرار ایشان؛ که اوضاع دارویی خوب نیست؛ دوباره قبول کردم و باز به معاونت دارویی برگشتم.
من قبل از اینکه به انستیتو پاستور بروم، رشته فرآوردههای بیوتکنولوژی را خوانده بودم؛ و بدون تردید اولین آموزشهای بیوتکنولوژی صنعتی در زمان مدیریت من انجام شده است.
ما نفراتی نخبه را انتخاب میکردیم و در دورههای ۱۲ تا ۲۲ ماهه به کوبا میفرستادیم و همین نفرات بعداً اسکلتبندی بیوتکنولوژی را از نظر مدیریت تشکیل میدادند.
زمانی هم که من سرپرست انستیتو پاستور بودم، ارتباطی با مرکز انستیتو پاستورهای دنیا و با مرکزیت انستیتو پاستور پاریس برقرار کرده بودم و ۳۵ نفر را برای آموزش و دوره به انستیتو پاستور پاریس فرستادم که خیلی خیلی محیطی پیشرفته داشت.
این واقعا یکی از کارهای بزرگ دوران مدیریت من بود و در حقیقت پایه همین صنعتی شد که امروز مشاهدهاش میکنید.
شش ماهی در انستیتو پاستور بودم و همزمان، مدیر فروش لاین هپاتیت -که خیلی مهم بود- و هم در معاونت دارویی…
تحویل پروژه هپاتیت و استعفا
۶ ماهی در انستیتو پاستور بودم و همزمان، مدیر فروش لاین هپاتیت، و هم در معاونت دارویی…
دکتر زالی -متخصص داخلی- بخش بیوتکنولوژی را آماده کرده بود و چون پروژه، بیوتکنولوژی بود، تمام نیازهای ارزی را هم در معاونت دارویی تامین میکردم.
۲۷ اسفند ۱۳۷۴ دکتر محمدرضا بهرهمند که استاد میکروبیولوژی از آمریکا بود، از بانک مرکزی برای پروژه هپاتیت گشایش اعتبار کرد.
پروژه هپاتیت، در واقع ایجاد ساز و کاری برای تولید واکسن هپاتیت به روشهای ریکامبیننت (قبلاً به روش پلاسما درایو) بود.
سال ۱۳۷۸ بهعنوان مشاور وزیر، پروژه هپاتیت را ادامه دادم تا بالاخره در دهه فجر سال ۱۳۸۵ توسط احمدینژاد –رئیسجمهور وقت- افتتاح شد.
بدون تردید در آن زمان، انستیتو پاستور، مرکز بیوتکنولوژی و پروژه هپاتیت، پایه بیوتکنولوژی ایران شد.
من تا سال ۸۶ و پس از تحویل پروژه هپاتیت در وزارت بهداشت بودم و بعد استعفا دادم و از مجموعه وزارت بهداشت خارج شدم. در آن سال خیلی به من اصرار شد که این کار را نکنم ولی خودم بهدلایل شخصی قبول نکردم.
واگذاری داروپخش و مدیرعاملی تیپیکو
واگذاری داروپخش هم در زمان تصدی من اتفاق افتاد. داروپخش متعلق به وزارت بهداری بود و چندین شرکت مانند اکسیر، داملران (زاگرس فارمدپارس کنونی)، توزیع داروپخش، تولید مواد اولیه داروپخش (تماد) و بازرگانی داروپخش (که اکنون چند سالی است ۱۴۱ و منحل شده است) و … در دل خود داشت
از شگفتیهای آن روزها یکی هم این بود که دولت هیچ رابطهی خوبی با صنعت نداشت.
من به آقای مهدی کرباسیان -مدیرعامل وقت تامین اجتماعی- گفتم که این شرکت (داروپخش) با این شرایط از بین میرود و پیشنهاد دادم داروپخش را بهعنوان بخشی از مطالبات دولت (حدود ۵ یا ۶ میلیارد تومان آن زمان) به تامین اجتماعی واگذار کنیم.
بیتعارف، واگذاری داروپخش به سازمان تامین اجتماعی جزو افتخارات مدیریت من در معاونت دارویی است؛ زیرا این، برنامهای برای حفظ یک مجموعه ارزشمند بود.
درباره کلمه «هلدینگ» هم اضافه کنم که طبعا یک اصطلاح جهانی است و به این شکلی که الان مشاهده میکنیم، تصوری وجود نداشت. البته گروه تولیددارو (متعلق به خسروشاهیها) بودند ولی متعلق به یک شخص و یک خانواده بود.
بعدها به تناسب شرایط زمان و مکان، گروهی کثیر از شرکتها ملی شدند و به سازمان صنایع ملی واگذار شدند و بعد هم تمامی این شرکتها بهصورت خوشهای وارد زیرمجموعه هلدینگ مانند هلدینگهای شفا، شستا، ستاد اجرایی شدند.
اول بار هم، دکتر غرضی در تامین اجتماعی، شرکت چندرشتهای سرمایهگذاری تامین اجتماعی (شستا) را تاسیس کرد و بعد از آن، بانک ملی و بنیاد مستضعفان و ستاد اجرایی فرمان امام، بهترتیب هلدینگهایی را تشکیل دادند.
این هلدینگها از الگوهای بینالمللی پیروی میکردند ولی خب، با استانداردها و معیارهای جهانی فاصلهای معنادار داشتند.
آن روزها بهاصطلاح، ما هم لب دریا رفته بودیم و نمیشد که پایمان خیس نشود! شد!
آقای یزدانجو مدیرعامل شستا پیگیری کرد و رسماً از من خواست که بروم و مدیرعامل هلدینگ تیپیکو شوم!
خب! اوضاع صنعت بهخاطر مشکلات شرکتهای دولتی و وجود جریانات سیاسی و محیط کار حراستی، اصلاً و ابداً خوب نبود.
بنابراین من هم پذیرفتم و قریب به ۴۰ ماه در تیپیکو بهعنوان مدیرعامل مسئولیت داشتم.
هیچکدام از «دولت»ها در این سالها حتی یک کارخانه دارویی نتوانستند بسازند
هر چند مرور تاریخ شفاهیِ اتفاقات سالهای رفته شنیدن دارد، و از پرده بیرون میافتد راز و در کمال شگفتیها، هیچ کجا هم این مطالب درج و ثبت نشده، اما خب محدودیت زمانی و اقتضائاتی هم هست و چارهای نیست که در پایان یک مصاحبه فعلا یک نقطه بگذاریم و برویم سر خط!
دو نکته مهم باقیمانده از حرفها و توصیههای پایانی دکتر مرتضی آذزنوش را هم بخوانیم:
۱) من در طول تمام دوران مدیریتام، همیشه با جوانان کار کردم، به آنها اعتماد و اعتقاد داشتم و همیشه هم از آنها حمایت میکردم. الان بهواسطه اینترنت و گستردگی فضای کسب و کار خیلی مشاغل جدید بهوجود آمده است و بدون شک تمام این تغییرات با محوریت و مرکزیت جوانان، بهتر از گذشته اتفاق خواهد افتاد.
۲) دهه ۱۳۶۰ با وجود جنگ تحمیلی، ما توانستیم ۸ کارخانه جدید دولتی مانند شرکتهای داروسازی فارابی، امین، اکسیر، شهیدقاضی، ثامن مشهد و دانا احداث کنیم و به بهرهبرداری نهایی برسانیم؛ ولی از آن زمان تاکنون، حتی یک کارخانه جدید دولتی در هیچکدام از دولتهای مستقر و بر مصدر کار تاسیس نشده است!
امیدوارم ثمرهی این مراجعه به گذشته، واقعاً بهانهای برای اصلاح امور و شمعی برای راه آینده کشور باشد. آینده ایران ما، برای ما مهم بود و هنوز هم هست و قطعاً این صنعت ارزشمند ما هم سربلند خواهد بود.