آریادارو
چهره های دارویی

مرتضی نیلفروشان/ مرد کارهای بزرگ صنعت دارو

مسابقه

به گزارش دوشنبه های دارویی، درگاه خبری/ تحلیلی فن‌سالاران‌ صنعت داروی کشور، گفت‌وگوی تفصیلی با دکتر مرتضی نیلفروشان ترتیب داده است که خواندنی و ارزشمند است. لطف و همراهی «دکتر علی ارم» همکار فرهیخته داروساز ارزش این گفت‌و‌گو را دو چندان کرده است.

دکتر مرتضی نیلفروشان از طراحان طرح موفق ژنریک در ایران

دکتر مرتضی نیلفروشان سوابق مدیریتی فراوانی در عرصه صنعت دارویی کشور دارد و خدماتی بزرگ به صنعت داروسازی کرده است. او نخستین مدیر و سرپرست داروپخش (مهم‌ترین برند ایرانی دارو، بازمانده از سال‌های قبل از انقلاب) است.

آن اوایل که این سرپرستی را بر عهده گرفت، راه‌اندازی نخستین واحد تولیدی مواد اولیه داروپخش را هم راه انداخت.

راه‌اندازی واحد توزیع داروپخش در سراسر ایران، مطرح کردن و راه‌اندازی طرح بزرگ ژنریک در ایران، راه‌اندازی خط تولید کارخانه اکسیر و داملران (نام اکنونش: زاگرس فارمدپارس) در لرستان و… را هم به این کارنامه پُر بار و بدون توقف بیفزائید.

همچنین معاونت غذا و داروی هلدینگ شستا، رئیس جامعه داروسازان ایران و…

سرگذشت بنگاه خیریه داروپخش

من در سال ۱۳۲۱ در تهران به دنیا آمدم، اما خانواده‌ام اصفهانی‌اند. آن‌ها در زمان جنگ جهانی دوم به اصفهان برگشتند.

یکی از برادران من در رشته دندانپزشکی، برادر دیگرم در پزشکی و من هم در رشته داروسازی  و هر سه در دانشگاه تهران تحصیل کرده‌ایم.

شرکت داروپخش از سال ۱۳۳۴ شروع به فعالیت کرده بود، ولی سال ۱۳۴۱ بود که اولین تولیدش را عرضه کرد.

این شرکت ابتدا وابسته به سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی بود و از همان اول هم به‌عنوان یک بنگاه «خیریه» فعالیت می‌کرد.

مجموعه داروپخش، فضاهای متفاوتی را شامل می‌شد: شش بیمارستان از جمله بیمارستان شهدای تجریش و ۵ بیمارستان در شهرستان‌ها، ۱۳۴ درمانگاه، مجموعه و بنگاه بلیت بخت‌آزمایی که هر هفته در روزهای چهارشنبه برنامه داشت (و معروف به چهارشنبه خوشبختی بود) و مجموعۀ «چاپ افست» و یک سری مجموعه صنعتی آموزشی دیگر برای کودکان و…

همه این‌ها در ذیل داروپخش بودند، به عبارت اکنون، یک مدلِ هلدینگی که بعد از انقلاب مطرح و جا افتاد.

در تمام این مجموعه‌ها هیچ سودی وجود نداشت و تماماً به‌صورت رایگان اداره می‌شد و مدیرعامل و هئیت مدیره هم در خود مجموعه انتخاب می‌شدند. اشرف پهلوی (خواهر شاه) مصدر و رئیس اسمی بود ولی شخصی به‌نام انصاری این مجموعه را اداره می‌کرد.

وقتی من را برای سرپرستی انتخاب کردند و فرستادند، هیئت دولت مصوبه‌ای داد که این مجموعه از سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی جدا شده و در وزارت بهداری دسته‌بندی شود و زیرمجموعه‌اش هم بنگاه خیریه‌ی داروپخش باشد.

تا آن زمانی که من رفتم سودی از این مجموعه بیرون نرفته بود و طبق اساسنامه همواره در خودش هزینه می‌شد.

من تحت عنوان سرپرست موقت بنگاه خیریه داروپخش منصوب شدم.

دکتر کاظم یزدی در آن سال معاون وزارت بهداشت بود و بنده را معرفی کرد و در دفتر کارخانه چند تن از مدیران را دعوت کردند و گفتند ایشان از امروز مدیر داروپخش هستند.

دارو باید به دست مردم می‌رسید

اوایل انقلاب بود و به‌خاطر شلوغی‌ها و وجود گروه‌های سیاسی مختلف با اعتقادات متفاوت و همچنین خشمی که بر فضا غالب بود، کار کردن من در داروپخش چندان آسان نبود.

من تمام کارکنان را در سالن غذاخوری جمع و خودم را معرفی کردم و گفتم به‌صورت موقت در خدمت‌تان هستم، به من کمک کنید این داروها را به دست مردم برسانیم.

مدیر موقت، دکتر لطفی بود که به‌خاطر عکس‌هایی که به‌تناسب شغلش با اشرف و شاه داشت، خیلی مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفت و اما با وجود مشکلاتی از این دست، دارو باید به دست مردم می‌رسید.

بگذارید از مشکلات بگویم:

اول. گمرک به‌خاطر انقلاب، تعطیل شده بود، نام این مجموعه هم وابستگی به گذشته را نشان می‌داد؛ برای این‌که بتوانیم کالاها را ترخیص کنیم باید از وزارت دربار اجازه می‌گرفتیم و بعد از انقلاب هم که دیگر وزارت درباری وجود نداشت و کالاها چندین ماه در گمرک مانده بودند.

دوم. مشکلات مالی که داروپخش درگیر آن بود، شاید عجیب به‌نظر برسد، بنابراین من مجبور شدم از تعدادی از اقوام و دوستان در بازار پول قرض بگیرم تا شرکت را راه‌اندازی کنم.

سوم. کارکنان فقط از صبح تا ظهر سر کار می‌آمدند. وقتی از ایشان خواستیم تا عصر بمانند، گروه‌های سیاسی قبول نمی کردند و ، مدام شلوغ می‌کردند و همه چیز را به‌هم می‌ریختند.

این یک ترس در من ایجاد می‌کرد که با این اوضاع چه اطمینانی وجود دارد که قرص و آمپول و دارویی که در این‌جا و توسط این افراد تهیه می‌شود، دارویی سالم و درست از کار در آید!

چهارم. حساب‌های بانکی بسته شده بود، از نخست‌وزیری درخواست کردم حساب‌ها را به‌نام و با مسئولیت من باز کنند، گفتم مدیر مالی هم باشد، امضای اول برای من و امضای دوم هم مربوط به مدیر مالی باشد، با دو امضا. شرکت یک امضایی درست نبود.

پنجم. تعدادی از کارکنان بهایی بودند و خیلی محترمانه با ایشان خداحافظی کردیم، اما همکاران مسیحی و کلیمی را نگه داشتیم. مطلقاً نمی‌خواستم فضا متشنج شود.

ششم. تعدادی از وارد‌کننده‌ها از ایران رفته بودند و سرپرستی این مجموعه‌ها  به من واگذار شده بود. من معمولاً یک نفر از کادر مالی و یک نفر داروساز را می‌فرستادم به این شرکت‌ها تا به وضعیت شرکت‌ها سر و سامانی دهند. این شرکت‌ها به سازمان حسابرسی معرفی می‌شدند و اموال و کارکنان آن‌ها به داروپخش منتقل می‌شد و…

پس اولین قدم من در سرپرستی داروپخش پس از انقلاب، این بود که نظمی به کارخانه بدهم و فضا را آرام کنم و با سختی زیاد، اما موفق شدم…

«تماد» نقطه عزیمت و تصمیمی یکه برای آینده صنعت داروی ایران بود

قریب شش ماهی طول کشید تا یک نظمی در کارخانه داروپخش برقرار شد.

نکته قابل توجه، به موازات این موضوع رخ داد. یعنی همزمان، تعدادی از مدیران کارخانه‌ها فرار کرده بودند و مسئولیت‌های من بیشتر و بیشتر شده بود.

شرکت‌های بازرگانی که همگی جمع شدند و سرانجام با مجوز وزارت بهداری، خود داروپخش کار واردات را هم برعهده گرفت. بعد هم شرکتی  با نام “تِوا”به زیرمجموعه داروپخش اضافه شد.

این تِوا البته بعدها به «تماد» تغییر نام داد.

«تِوا» عنوان شرکتی اسرائیلی است، که امروزه از بزرگترین ژنریک‌سازهای آمریکایی به‌شمار می‌آید.

آن روزگار از طرف دادسرای انقلاب و وزارت بهداری به من یک حکم دیگر هم دادند و با حفظ سمت، به سرپرستی این شرکت هم منصوب شدم.

من واحدهای بازرگانی را تعطیل کردم، ولی واحدهای تولیدی را نباید تعطیل می‌کردم و «توا» یک واحد تولیدی خیلی بزرگی بود، پس تصمیم گرفتم توا را تبدیل به شرکت تولید مواد اولیه داروپخش کنم. عنوانش هم رویش آمد با نام اختصاری تماد؛ و شد همان چیزی که باید می‌شد.

تماد که درست شد، از دکتر ذوالفقاری درخواست کردم که مسئولیت این واحد را عهده‌دار شود.

بدین ترتیب تماد در پایان سال ۱۳۵۸ بدل به نخستین واحد تولیدکننده مواد اولیه در سراسر کشور شد.

حدود ۲۵ ماه مدیریت تماد با من بود، تا این‌که دوباره سرپرستی جای دیگری را به من واگذار کردند؛ یعنی کارخانه سیناداروی فعلی را؛ که خواهم گفت چه شده بود.

آن دوران کلا دو ماده اولیه‌ در ایران داشتیم، یکی «وازلین» بود که شرکت نفت تولید می‌کرد، یکی هم «شکر» بود که از هفت تپه می‌گرفتیم؛ هیچ ماده اولیه و هیچ ماده بسته‌بندی در داخل مملکت تولید نمی‌شد و همه چیز صددرصد وارداتی بود.

امروز می‌بینید چقدر این صنعت متفاوت شده و تا چه حد رشد کرده است؟

بدون توقف و در آرزوی شکل‌گیری صنعت داروی ایران

برگردیم سر «سینادارو»، صاحب این کارخانه‌، فردی کلیمی بود که خودش را ریاحی معرفی می‌کرد.

کارگرهای این شرکت در انبار کارخانه داروسازی، داخلِ بشکه میخ فرو کرده بودند و تمام مواد بیرون ریخته بود و شیشه‌های مربوط به شربت یا قطره را وسط حیاط ریخته بودند، بی‌نظمی و خساراتی زیاد به بار آمده بود و…

این اتفاق‌ها بدون در نظر گرفتن این موضوع که واحد تولیدی باید دارو تولید کند و به مردم برساند، رخ داده بود.

من فوری سراغ دکتر لطفی را گرفتم. او انسانی بسیار متعهد و کاربلد و مناسب‌ترین فرد برای اداره این کارخانه بود .

البته کارگران این‌جا هم، او را اذیت کردند و حتی کتکش زدند، اما بعد از گذشت یک سال بالاخره او موفق شد و نظم به کارخانه بازگشت. بعد از آقای لطفی هم آقای حقیقی آمد و…

آن سال‌ها سرپرستی و مدیریت چند شرکت کوچک داروسازی دیگر مثل لابراتوار بیرا، مارین و ارم هم به من سپرده شده بود.

با توجه به شرایطی که این شرکت‌ها داشتند بعد از مدتی کوتاه، فعالیت آن‌ها را تعطیل کردم. البته به این دلیل که هیچ فضایی و واحدی برای کار داروسازی نداشتند.

شش ماهی از حضورم در داروپخش می‌گذشت و به‌تدریج نظم لازم برقرار شده بود. بدین ترتیب زمینه لازم که برای اعمال تغییرات در اساسنامه داروپخش فراهم شد، آن را آماده و بلافاصله به «شورای انقلاب» ارائه دادم و درخواست کردم عنوان “بنگاه خیریه” به «شرکت سهامی داروپخش» تغییر یابد.

پس از این اصلاح، من و آقایان عینک‌چی و عارفی هیئت‌مدیره شرکت را شکل دادیم که بعد از مدتی هم، عینک‌چی جایش را به آقای دکتر شایورد داد.

سال ۱۳۶۲ دکتر عارفی و بعد هم دکتر وزیری آمدند تا سال ۱۳۶۴ که بالاخره من از داروپخش بیرون آمدم.

داروپخش زیر نظر وزارت بهداری بود، واحدهایی هم در اختیارش بود که یکی از آن‌ها مرکز تحقیقات داروپخش بود که بعدها هم نام و هم نوع فعالیت آن را عوض کردند (عنوان اکنونش: شرکت تحقیقاتی/ مهندسی توفیق‌دارو است.)

ما واحدی را به نام «مرکز تحقیقات داروپخش» درست کرده بودیم و آقای لطفی را هم به‌عنوان مسئول گذاشته بودیم. برای عملیاتی‌کردن و تولید نتیجه تحقیقات این واحد هم، دو شرکت را در نظر گرفتیم، تماد و کارخانه شهید رزکانی (نام اکنونش: شیمی‌دارویی داروپخش) که با سرمایه‌گذاری یونیدو تاسیس شده بود و با این دو مجموعه قرارداد بستیم و باقی قضایا…

برای صحبت درباره ساخت و تولید آنتی‌بیوتیک هم به اسپانیا رفتیم و بعد، داخل ایران فضاهای مختلفی را در نظر گرفتیم و در نهایت هم شهر ساری انتخاب شد، و شرکت «آنتی‌بیوتیک‌سازی ایران» را راه‌‌اندازی کردیم.

برای ساخت داروهای دامی هم در بروجرد شرکت داملران را تاسیس کردیم یا همان‌که الان می‌گویند؛ زاگرس فارمد پارس.

این شکل‌بخشیدن‌ها و اصرارها ‌طبعا یک هدف روشن داشت؛ آرزوی این‌که صنعت داروی ایران شکل بگیرد و هرج‌و‌مرج‌ها، ‌جایش را به ثبات و آرامش دهد. ما روز و شب نداشتیم.

یک بزنگاه تاریخی و ناگهان «طرح ژنریک» در ایران

بعد از داملران، داروسازی لرستان را در بروجرد ساختیم (نام اکنونش: اکسیر است).

داروپخش در قسمت داروهای ساخته شده بخش‌های مختلف مجموعه اکسیر را تجهیز می‌کرد. تولید کارپول‌ها و ویال‌ها را از اینجا –داروپخش- راه‌اندازی می‌کردیم و کارپول با همکاری یک شرکت سوئدی راه‌اندازی شد چون آن زمان آن‌ها صاحب تکنولوژی بودند.

بعد سرم‌سازی را راه‌اندازی کردیم .چون سرم در داخل داروپخش به حالت کیسه‌ای تولید می‌شد، تولید را در داخل داروپخش تعطیل و به اکسیر منتقل کردیم.

یک ماده در اساسنامه داروپخش اضافه کرده بودیم که متاسفانه بعدها تغییر دادند و در این بند را آورده بودیم که بعد از کسر مالیات، سود برای توسعه خرج شود، یعنی سود از شرکت بیرون ‌نمی‌رفت. همه توسعه‌ها از همین محل بود ولی در نهایت یک شرکت وابسته بودیم چون همه چیز کاملا دولتی بود.

وضعیت در آن روزگاران خیلی پیچیده بود؛ انقلاب شده بود و خارجی‌ها را در خیابان کتک می‌زدند. ما کارخانه‌های خارجی را طبعا به‌دلیل انقلاب، تعطیل کرده بودیم، اما گاهی رفتارها از کنترل خارج می‌شد؛ مثلا مدیر مالی شرکت مکس جلوی دفترش در خیابان کریم‌خان ترور شدو از ورود مدیر شرکت هوخست -کیمیدارو فعلی- با ضرب‌و‌شتم به کارخانه جلوگیری شد.

از آن طرف هم سفارت آمریکا تخلیه شده بود و آمریکایی‌ها دیگر نمی‌توانستند به ایران بیایند. با این شرایط کارخانه‌هایی که مالکیتش برای آمریکایی‌ها بود، چطور باید اداره می‌شد؟

آیا در این کارخانه با نام تجاری خارجی، ما می‌توانستیم کالا بسازیم؟ آیا حق داشتیم از فرمول‌های پیشین استفاده کنیم؟

بعد از ۶ ماه، دیگر مواد اولیه نداشتیم. رسماً ماده اولیه توسط کشورهای صاحب صنعت، دیگر ارسال نمی‌شد.

روابط درستی وجود نداشت، جنگ بود و ارتباط بانکی منظمی نداشتیم و کارخانه‌ها را هم که نمی‌توانستیم تعطیل کنیم چون مردم به دارو احتیاج داشتند.

مبحث «طرح ژنریک» در این بزنگاه تاریخی بود که مطرح و موفق شد و کشور را نجات داد.

اولین نفر خانم دکتر عطابخش -دختر آقای دکتر عطابخش استاد زهر شناسی- بود که این طرح را با مطالعه کاملی که داشت، مطرح کرد، ولی بعدها در مرداد سال ۱۳۵۸ سمیناری در تالار ابن سینای دانشگاه تهران در مورد مسائل داروسازی تشکیل شد و در انتهای سمینار موضوع طرح ژنریک مجدداً مطرح و قرار شد که مورد مطالعه و بررسی بیشتر قرار بگیرد و بر همین اساس دو کمیته برای این کار تشکیل شد؛ یک کمیته در دانشگاه تهران به ریاست دکتر فرسام و یک کمیته هم در وزارت بهداری تشکیل شد.

مطالعه‌ها شروع شد و کمیته‌ها فهرست مولکول‌ها را درآوردند و در نهایت رسیدیم به ۵۴۰ مولکول که این فهرست اواخر بهمن سال ۵۸ در روزنامه اطلاعات آگهی، و از صاحب‌نظران و متخصصان خواسته شد اگر مولکولی را ضروری می‌بینند و نامش در این فهرست نیست پیشنهاد بدهند.

طرح ژنریک، شکل‌گیری «سازمان صنایع ملی» و باقی قضایا…

اجرای رسمی طرح ژنریک حدود یک سال و نیم طول کشید تا دستور اجرا برسد.

دستور را هم آقای محمدعلی رجایی، رئیس‌جمهور وقت روز ۵ شهریور ۱۳۶۰ در بیمارستان پشت شرکت نفت، رسما اعلام کرد.

دکتر شیبانی، رئیس نظام پزشکی و دکتر منافی، وزیر بهداری هم حضور داشتند، من هم رئیس جامعه داروسازان ایران بودم.

ما ۴ نفر به ترتیب صحبت کردیم و به‌صورت رسمی اعلام شد. آقای رجایی را سه روز بعد در ۸ شهریور ترور کردند. خدا رحمتش کند انسانی بسیار پاک و شریف بود.

وزارت صنایع هم سازمانی تاسیس کرد به نام «سازمان صنایع ملی» که در این سازمان برای کارخانه‌هایی که مدیر نداشتند، مدیر موقت یا دائم تعیین می‌کردند. اولین مدیری که برای این سازمان مشخص شد، «دکتر مهدی ممکن» بود بعد از مدتی دکتر لولاور آمد و بعد از آن هم دکتر نجفی. بعد از ایشان دیگر سازمان صنایع ملی منحل شد.

کارخانه‌هایی چون تولیددارو و مینو مصادره شده بودند ولی ما هیچ وقت نگفتیم مالکیت‌شان را سلب کردیم. ما گفتیم “خلع‌ید” شد و مذاکراتی هم در اروپا و هم در ایران صورت پذیرفت و در نهایت در دادگاه لاهه توافقاتی با همه کارخانه‌ها و شرکت‌های خارجی حاصل شد و آن‌ها را براساس قیمت روز توافق و از آن‌ها خریداری کردیم و تمام.

این‌طوری عرصه دارویی کشور وارد حیات جدید خودش شد.

نحوه عملکرد در شرکت‌ها هم به این صورت بود که دو نفر داروساز داشتیم که یک داروساز مقیم بود و دیگری غیرمقیم، ولی حتما مدیر مالی که مقیم بود برای اداره امور به این کارخانه‌ها فرستاده می‌شدند.

به‌تدریج اسامی را هم عوض کردیم؛ مثلاً “ایران-مرک” به اسوه، “فایزر” به رازک و “شیمیکو” به کوثر و… تغییر عنوان دادند.

مدیرعامل جدید را وزارت بهداری و معاونت دارو مشخص می‌کردند و در وزارت صنایع برایشان حکم می‌زدند. باید یک همگرایی و مسیر تعریف می‌شد و شد.

شرکت‌ها هم کالایی که می‌ساختند از حالت انحصاری خارج شد و نکته دیگر پخش دارو بود که به‌خاطر جریانات انقلاب، خدمت‌رسانی کم شده بود و باید همه‌جا انجام می‌شد، بنابراین پخش را کشوری کردیم.

پس از پخش کشوری شدن؛ ۲ شرکت داروپخش و تولیددارو هر کدام ۸ مرکز پخش در شهرستان‌ها داشتند.

در مرکز پخش‌ها هم دو کار صورت می‌گرفت:

اول. عرضه دارو به عمده‌فروش‌‌ها برای پخش به داروخانه‌ها.

دوم. مستقر کردن یک نماینده علمی در آن مرکز پخش برای دادن اطلاعات درباره دارو به پزشکان.

شرکت “خوراک” آن زمان، که حالا شده “قاسم ایران” هم واحدهایی داشت که عمده فعالیتش در زمینه بیسکوئیت و محصولات خوراکی بود و یک بخش دارویی کوچک هم داشت.

رفته‌رفته داروپخش پیش‌قدم شد و شعبه‌هایش را گسترش داد.

وقتی‌که از داروپخش بیرون آمدم بیش از ۴۰ شعبه در شهرستان‌های مختلف داشتند.

زمان تصدی دکتر نجفی بود که شرکت توزیع داروپخش در مجموعه داروپخش تاسیس شد.

سال‌های ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ ما به‌طور مرتب سمینارهایی را برگزار می‌کردیم به اتفاق آقایان دکتر نیک‌نژاد و آذرنوش، و روی طرح ژنریک بحث‌ها داغ بود.

در ابتدا از طرف پزشکان مقاومت بود و نمی‌پذیرفتند، ولی پس از مذاکرات متعدد با گروه‌های پزشکی و مراجعه به سازمان نظام پزشکی سرانجام متقاعد شدند و این اتفاق افتاد.

از طرف داروسازها مقاومتی نبود.

پس از دو سال و نیم، طرح ژنریک کاملا دیگر جا افتاده بود.

تا همین چند سال پیش، شرکت‌ها سعی می‌کردند مواد اولیه را فقط از اروپا وارد کنند؛ تا اینکه تبادلات مالی بانکی ممکن نشد و مجبور شدند به سمت چین و هند بچرخند و ماده اولیه داروهای دیگر هم به همین صورت از جایی که سال‌های سال وارد می‌شد تهیه می‌کردند و می‌آوردند و “ژنریک” تولید می‌کردند.

دو بار اتهام و زندان برای فن‌سالار مسئول صنعت دارو

سال ۱۳۶۴ من به اتهام سوءاستفاده از قدرت دستگیر شدم!

داروپخش یک حساب در بانک ملی شعبه لندن داشت. شایعاتی شده بود که اشرف پهلوی دسته‌چک دارد و از حساب پول برداشت می‌کند!

ما تخفیفاتی از شرکت‌های مختلف می‌گرفتیم و این مبالغ مستقیم به شعبه لندن واریز می‌شد، حدود ۳۰ میلیون دلاری بابت خریدهایی که انجام داده بودیم، تخفیف گرفته بودیم.

من نامه‌ای نوشتم به رئیس بانک ملی شعبه لندن و حساب را یک‌طرفه کردم و مبالغ منتقل شد به حساب داروپخش در تهران. مقداری از این پول را هم خرج خرید موارد مورد نیاز در کارخانجات کردیم و همین اقدام در نظام بانکی تخلف محسوب شد!

من دو بار زندان رفتم. بار اول ۱۰ ماه زندان اوین بودم که شش ماه آن انفرادی بود و بعد از آن آزاد شدم؛ ولی ۸ ماه بعد دوباره دستگیر شدم و این بار ۱.۵ سال زندان قصر بودم.

سرانجام حسابرسی کشور، عملکرد من را دید و همه حساب‌های سالیان کاری من را بررسی و هیئت دولت هم صحت آنها را تائید کرد و بالاخره با حکم رهبری دستور آزادی من صادر شد.

البته ۲ سال بعد در ۲۷ اسفند ۱۳۶۹ حکم اصلی «تبرئه» را صادر کردند.

خانواده و کسانی که مرا می‌شناختند می‌دانستند که بی‌گناهم و زندان رفتن در زندگی شخصی‌ام هیچ تاثیری نداشت، ولی در زندگی کاری دیگران، اثر گذاشت، چون با اتفاقاتی که برای من و احتمالاً افراد دیگری افتاد، نسلی جدید از مدیران متولد شدند که زیر بار هیچ مسئولیتی نمی‌رفتند و سبک کارمندی داشتند و «تصمیم» نمی‌گرفتند و حتی امضا نمی‌کردند.

دستور ترخیص من از زندان ۱۹ اسفند ۱۳۶۷ صادر شد و هنوز حکم مدیرعاملی داروسازی لرستان را داشتم که در حال ساخت بود. پس سر کار برگشتم و چون حق امضا نداشتم، برای حل مشکل، قراردادی با داروپخش بستیم که داروپخش خریدهای ما را انجام می‌داد.

سال ۱۳۷۰ خط تولید لرستان (داروسازی اکسیر) با حضور مرحوم هاشمی‌رفسنجانی و دکتر حبیبی افتتاح شد. روزی به‌یادماندنی بود و سرم بالا.

بعد از ساخت و راه‌اندازی «اکسیر» مدتی کوتاه در کاسپین‌تامین بودم و بعد از آن‌هم ۸ سال عضو هیئت‌مدیره شرکت سرمایه‌گذاری تامین اجتماعی (شستا)، و ۵ سال هم عضو هیئت‌مدیره شرکت دارویی تامین (تی‌پی‌کو) بودم.

شستا، مالک شرکت‌های زیادی بود و در ساختارش ۵ معاونت داشت.

من در معاونت غذا و دارو بودم و این مجموعه در حال گسترش بود و معاونت‌ها نمی‌توانستند به‌خوبی اداره‌اش کنند. پس تصمیم گرفته شد که به‌صورت هلدینگ اداره شود و این‌طوری «تی‌پی‌کو» به دنیا آمد و آقای دکتر نجفی، نخستین مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره‌اش شد. ایشان مکان آن ‌را انتخاب و خریداری کردند و مالکیت‌ها هم به این هلدینگ منتقل شد.

تی‌پی‌کو یا داروپخش!؟

مسئله این بود…ببینید! در ادامه باید بگویم که ۴۰ شرکت در اختیار داروپخش بود ولی تعدادی مانند رازک، ابوریحان، پارس‌دارو و فارابی توسط معاونت دارویی شستا اداره می‌شدند و تمامی آن از نظر مالکیتی در اختیار این هلدینگ قرار داده شد.

یک مشکلی که در داروپخش وجود داشت این بود که همه‌ی ۱۰۰٪ مالکیت آن مربوط به تامین اجتماعی نبود، فکر کنم ۸۰ درصد برای تامین اجتماعی بود، ۱۵ درصد شرکت سرمایه‌گذاری ملی و ۵ درصد هم برای افرادی دیگر.

بنابراین ما باید جایی را در نظر می‌گرفتیم که ۱۰۰٪ مالکیت آن متعلق به سازمان تامین اجتماعی باشد. این‌طوری بود که ایده‌ی هلدینگی جدید، غیر از برند داروپخش مطرح و بر سر انتخاب آن مباحثی طرح شد.

از آن سو شرکت‌های دیگر هم به داروپخش به شکل‌ِ رقیب نگاه می‌کردند و چندان موافقِ این‌که داروپخش، هلدینگ اصلی باشد نبودند زیرا هم ماده اولیه و هم محصول نهایی در آن تولید می‌شد.

نهایتاً پس از مباحثات، شرکت دارویی تامین با اختصار «تی‌پی‌کو» تاسیس شد و…

✔️توصیه و نگاه به آینده صنعت

من هیچ‌گاه به‌غیر از دارو در زمینه‌ای دیگر کار نکردم و معتقدم الان شرایط صنعت نسبت به آن روزها خوب است! به‌شرط این‌که البته مسئولیت‌پذیری باشد و منفعت‌طلبی هم کمتر شود.

البته الان یک مشکل وجود دارد و آن مسئله نگاه به بخش بیوتکنولوژی است. بیوتکنولوژی بخشی کوچک از صنعت دارویی است ولی قسمتی عمده از امکانات برای توسعه این بخش صرف می‌شود، که این اشتباه است. نباید از آن ور بام افتاد. قبول کنیم که بخشی عمده از مصرف داروی مردم، همین داروهای عمومی است که در بیشتر کارخانه‌ها تولید می‌شود و همیشه مورد نیاز است و…

حرف آخرم هم این‌است؛ صنعت داروی کشور برای کسب موفقیت باید به تحقیق و توسعه بیش از پیش روی بیاورد و این موضوع را جدی بگیرد و از آن غفلت نکند.

بعد هم این صنعت امروز باید به معرفی توان خود هم در داخل و هم خارج همت گمارد.

مسابقه
برچسب ها

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن